زهرا عذار نیلی نگشود بهر حیدر
من هم به محضر تو صورت نمی گشایم
گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم
دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم
دست از سرم بردار من بابا ندارم گیسو سپیدم؛ احترامم را نگه دار باشد بزن چشم عمو را دور دیدی زیبایی دختر به گیسوی بلند است این چند وقته از در و دیوار خوردم تا گیسویم را ز دستانت درآرم گفتم به عمه از خدا مرگم بخواهد گیرم که پس دادند هر دو گوشوارم شیرین زبان بودم صدایم را بریدند در پیش پایم نان و خرما پرت کردند با ضربه ی پا دنده هایم را شکستند نشناختم بابا تو را تغییر کردی گویا تنور خولی آتش داشت آنشب
زخمی شدم بهر دویدن پا ندارم
سیلی نزن؛ من با کسی دعوا ندارم
من هیچ کس را بین این صحرا ندارم
مثل گذشته گیسوی زیبا ندارم
دیگر برای ضربه هایت جا ندارم
غیر از تحمل چاره ای اینجا ندارم
خسته شدم میلی به این دنیا ندارم
گوشی برای گوشواره ها ندارم
آهنگ سابق را به هر آوا ندارم
کاری دگر با شام و شامی ها ندارم
کی گفته من ارثیه از زهرا ندارم
امشب دگر راهی به جز افشا ندارم
ترکیب رویت گشته خیلی نا مرتب
.: Weblog Themes By Pichak :.